نوشته شده توسط
RA ZH در بدون موضوع
روز ها گذشت و من تو تنهایی خودم غرق بودم … دلم میخواست دیگه نباشم و هیچ راهی برای مقابله نبود … دیگه حتی حس جنگیدن نبود … خیلی سخت میگذشت … روز به روز داغون تر …تنها تر…وحتی دیوونه تر میشدم…. اما می دونی چی…
بیشتر »